***بهترین های شاملو***
![Netherlands](http://www.erepublik.net/images/flags_png/S/Iran.png)
11Julius11
![](http://upsara.com/images/rbz65meybl07upta2y4r.jpg)
عاشقان
سرشکسته گذشتند
شرمسار ترانه های بی هنگام خویش
و کوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا
سربازان شکسته گذشتند
خسته بر اسبان تشریح
و لته های بی رنگ غروری
نگونسار
بر نیزه های شان
تو را چه سود
فخر به فلک بر فروختن
هنگامی که
هر غبار راه نفرین شده نفرینت می کند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای
آنجا که قدم بر نهاده باشی
گیاه از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی
فغان که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسپیان
باز می آمدند
باش تا نفرین شب از تو چه سازد
که مادران سیاهپوش
داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند
______________________________________________________________
![](http://upsara.com/images/xr482nsw9cz78kgfgkik.jpg)
آنکه می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است
عشق را ای کاش
زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
آن که می گوید دوستت می دارم
دل انده گین شبی ست
که مهتابش را می جوید
عشق را ای کاش
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
_______________________________________________________________
![](http://upsara.com/images/akxin9uqt9cbbvirdt9.jpg)
قیلوله ناگزیر
در طاق طاقی حوضخانه
تا سالها بعد
آبی را
مفهومی از وطن دهد
امیر زاده ای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آئینه شش گوش کاشی
لالای نجوا وار فـّواره ای خرد
که بروقفه خواب آلوده اطلسی ها
می گذشت
تا سالها بعد
آبی را
مفهومی
ناآگاه
از وطن دهد
امیر زاده ای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آئینه شش گوش کاشی
روز
بر نوک پنجه می گذشت
از نیزه های سوزان نقره
به کج ترین سایه،
تا سالها بعد
تکـّرر آبی را
عاشقانه
مفهومی از وطن دهد
طاق طاقی های قیلوله
و نجوای خواب آلوده فواره ئی مردد
بر سکوت اطلسی های تشنه
و تکرار نا باورِ هزاران بادام تلخ
در هزار آئینه شش گوش کاشی
سالها بعد
سالها بعد
به نیمروزی گرم
ناگاه
خاطره دور دست حوضخانه
آه امیر زاده کاشی ها
با اشکهای آبیت
______________________________________________________________
![](http://upsara.com/images/3fbdke69ku5pokoiz4n1.jpg)
به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم
در آستانه دریا و علف.
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن،
و عشق را
که خواهر مرگ است
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد
پس به هیات گنجی در آمدی
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است
نامت سپیده دمی که بر پیشانی آسمان می گذرد
متبرک باد نام تو
و ما همچنان دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را..
_______________________________________________________________
![](http://upsara.com/images/w40z31kje33ua69378.jpg)
همه لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهائی
بر گریز حضور
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنای چهره ات
پیدا نیست
_______________________________________________________________
![](http://upsara.com/images/f1u25mgg4c7mji5agkqn.jpg)
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو لنگریست
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم میکند
نگاهت
شکست ستم گری ست
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ای کرد
بدان سان که کنون ام
شب بی روزن هرگز
چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
آنک چشمانی که خمیرمایه مهر است
و اینک مهر تو
نبردافزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابه هنگامم گریزی نبود
چنین انگاشته بودم
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
میان آفتاب های همیشه
زیبایی تو
لنگری ست
نگاهت
شکست ستم گری ست
و چشمانت
با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
________________________________________________________________
![](http://upsara.com/images/br6q38at7q59xjwll4v.jpg)
این آخری رو عاشقشم
هجرانی
تلخ
چون قرابه ی زهری
خورشید از خراشِ خونینِ گلو می گذرد
سپیدار دلقک دیلاقی است
بی مایه
با شلوار ابلق و شولای سبزش
که سپیدی خسته خانه را
مضمونی دریده کوک می کند
مرمرِ خشک آب دان بی ثمر
آیینه ی عریانی شیرین نمی شود
و تيشهی کوهکن
بيامان ترک اکنون
پايان جهان را
در نبضي بيرويا تبيره ميکوبد
کند
همچون دشنهيي زنگاربسته
فرصت
از بريدهگيهای خونبار عصب ميگذرد
________________________________________________________________
امیدوارم اونایی که اهلشن فیض برده باشن
و در آخر
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
Comments
first آیا؟
تشویق نکنید
پدیده ی عادی ایه
بریم سراغ شعر
v2 second pole! 😃
خیلی خیلی ممنون
شاملو عشق منه
خیلی حال کردم با مقالت داداش
Biiiiiiiiiiiiiiiiiiiiig Vote
\o/
نوش جونت
منم عاشقشم
وت و ساب
با شعراش زندگی کردم♥
خیلی هم عالی خسته نباشی
عالی
زیاد اهل ادبیات نیستم اما ممنونم که دیگران رو با این مقالتون خوشحال کردید
o/
همشو خوندم باور نداری سوال کن از متن جواب بدم
وت
متن جون، این آبتین راست می گه یا نه؟ :P
دم شما گرم
😉
v
voted
Voted ... Merci babate Sheraye Ghashang Dooste man Vaghean Lezzat bordam
نازلی بهار خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه زیر پنجره گل داد یاس پیر