نجات سرباز سبحان قسمت اخر

Day 1,528, 08:59 Published in Iran Iran by Marshal Toto

با سلام
داستان تلخ ولی حقیقیمو ادامه می دم و به پایان می رسونم


قرار بود این داستان تا بعد از ازادی ترکیه ادامه داشته باشه که متاسفانه عمر ما کشش نداشت اینو ببینیم حتما بعد که ایران ازاد شد می گن

سبحان نبودی ببینی شهر ازاد گشته خون یارانت پر ثمر گشته
اه و واویلا
کو سبحان توتو ما :دی

خلاصه ما یک پا داشتیم و یک پا
نمی تونستیم سرپا وایسیم داشتم تو خونه با گوشی صحبت می کردم که اومدن سراغمون خیلی کشش نمی دم و سریع داشتانو می گم
یک ترکی بود هی بهش میگفتن مهمت تازه کلی ادم هم باهاش بود
فهمیدم سی پیه ترکیه هست
وزیر دفاع هم باهاش بود هوموس اومدن ریختن تو خونه حجاریان از ترس با شرتک پا شد
من که یک پا داشتم نمی تونستم پا شم
دیدم حجاریان داره علامت می ده بیرون خونه دکه سره کوچه که داوینچی توش روزنامه می فروخت دیدم یهو داوینچی اومد بالا و ترکی بلغور کرد حجاریان رو ورداشت برد
ای بابا پس من چی ؟
ما موندیمو چندتا ترک
گفتن می خوایم مذاکره کنیم گفتم به من چه :دی دیدم فایده نداره وزیر دفاعشون گفت حالا واسه ما ارتش میارید شهرتونو ازاد کنید ؟ من گفتم چچچچچچیییی؟
گفت چی می خواین؟
گفتم دو سه تا منطقه برای مجلس همین گفت نمی شه گوشیم رو زمین افتاده بود روشن
نمی گم کی پشت گوشی بود که شر نشه براش :دی
خلاصه رفتن . من رفتم بیرون دیدم همه تیتر روزنماه ها زده منت کشی :دی
در دکه روزنامه بودم دیدم بچه ها وایسادن
که هیولا گفت بچه ها بریم داخل اینجا امن نیست چندتا ایرانی کنار هم وایسن
اومدیم داخل من پام درد بود دستمو مجبور شدم انداختم رو کول بچه ها وایسادم



یکم حرف زدیم بعد دعوا شد :دی من با یک پا عصا رو دستم گرفتم و می زدم :دی
از داخل خونه اومدم بیرون دیدم یک پاترول مشکلی سره کوچست
نفهمیدم چی شد دیدم داره یکی می دوه طرفم
اومد یا خدا این چشه
ترک بود
یا ابالفضل
ای بابا
تققققققققققققققققققققققققق
...............
سیاه شد
و تمام تمام وتمام
........................................................................
........................................................................
من مرده بودم
و الان فهمیدم
از اونجایی که امام می گه

شهدا هرگز نمی میرند من الان توی شات ها و .. .می تونم نظر بزارم :دی
روحم سرگردانه
هم هستم هم نیستم
بهتره اینجوری کسی نمی تونه ادم رو تخریب کنه البته من اینقدر تخریب شدم که الان وقتی بهم فوحش میدن قلقلکم میشه :دی

ما مردیمم دلتون خنک شد ؟
داستان بشته شد برید التونو بکنید اینقدرم تو یاهو هی نگید پس کی میمیری
مردم
راحت شدید ؟

اینم اخرین عکس من از اخرین دقایق زندگی در اوج نورانییت


به دلیل استقبال زیاد داستان از نام نجات سرباز سبحان به شهادت سرباز سبحان تغییر نام داد :دی