نجات سرباز سبحان قسمت چهارم
![Iran](http://www.erepublik.net/images/flags_png/S/Iran.png)
Marshal Toto
با سلام
دوستان ادامه داستان تلخ ولی حقیقیه خودم رو براتون تعریف میکنم
==============================================================
اول بگم دوستان جمهوری خواهی من دیشب تا اومدم بیام نت برای جلسه شارژ ای دی اس المون تموم شد الان رفتم پرداخت کردم ببخشید
بیاین یاهو در بارش صحبت می کنیم
saeed4z@yahoo.com
=================================================================
خلاصه بعد از اینکه روزنامم رو خوندم پیش حجاریان دراز کشیده بودیم
نگاهی به لیست کاندیدای ریاست جمهوری کردم کلم شاخ در اورد
منم بودم البته خودمو کاندید کرده بودم ولی نمی خواستم بمونم خلاصه دوییدم برم عوضش کنم بندازم رو پژمانی کسی دیدم وقت تموم شده
خلاصه ما بودیم حجاریان گفت اوکی خودت بمون دیدم بچه های کمنیست هم حمایت کردن خیلی باهاشون حال کردم
پی راک رو دیدم گفتم ایشالله براتون جبران کنم :دی
خلاصه اومدیم بیرون بعد از رای گیری پژی ریای اورد باز رفتم از داوینچی روزنامه خریدم دره دکش دیدم اسم منم تو کابینست :دی
به عنوان سخنگویی دولت گفتم بابا ایول از 5 دولت قبلی اسم من تو 4 تاش بوده ولی کلا هیچکاره بودم :دی
من پیش حجاریان موندم تو خونش چون خودم خونه نداشتم ::دی
تا اینکه جنگ یزد شد
تفنگامونو برداشتیم چندتا گلد مونده بود ته اکانتم دادم کیو6 خریدم رفتم
دو یا سه راند دیگه مونده بود ببریم اقا نبودید ببینید چی شد
اول یک خارجی کلی دیمیج زد همینجور اختلاف ایران داشت می باخت اون راندو که یهو بچه ها اومدن سیروس به پویان گفت کی میلیونی می خواد بزنه بچها اونجا دون جمع شده بودیم دوره هم
پشت یک سنگر کمین کرده بودیم
پویانم با تانک اومده بود گفت من می زنم تو همین هین و بیث بود که دیدیم جوکر شادو داره همه ایرانی ها رو می کشه
یعنی رنده می کردا
خلاصه اول سیروس گفت پویان بزار راند بعد می زنیم که یهو دیدیم دارن همه بچه ها میمیرن که دیگه دست به کار شدیم
ریختیم سره جوکر و . .هی ما جو می افتادیم هی اونا من 9 تا بازوکا جمع کرده بودم که فردا ظهرش میسیون رو رد کنم گفتم بی خیال
پویان و سیروس و المیرا و علی مزمز و . . .همه ریختیم رو دیوار
اقا دقایق
دیگه شروع کردم زدن بازوکا ها 3 تاشو زدم دیگه نتونستم بزنم ( سرعت نت پایین اومد ) 😃
خلاصه
داشتم بازوکا میزدم دیدم جوکر منو نشونه گرفته درحالی که چندتا تیر خورده بود خابیده یک تیر ژسه زد تو پام
من اومدم عقب نتونستم بقیه بازوکاها رو بزنم و باختیم
کلی درد داشتم
پام تو ریشه کنده شده بود بردنم همون بیمارستان قبلی
خلاصه المیرا هم اومد گفتن خانم دکتر چیکار کنیم ؟:دی
گفت پاشو قطع کنید😃
پای منو قطع کردن الان هم دارم با عصا راه می رم تو همون جنگ بودکه دیدم اکانت امپراتور تقریبا مرده بود
خودم دیدم ولی نفهمیدم چی به سرش اومده
فرداش شنیدم دوست خیلی صمیمیم جمشیدشاه اسیر شده اخخ که چه تو ذهنی خوردم
یک رفیق داشتیم اونم پرید
اقااون شب کابوس شده بود برای ما هم میسیون رو رد نکردم هم جنگو باختیم
حالم گرفته شده بود
من دوبار از مرگ حتمی تو این جنگا نجات پیدا کرده بودم
==============================================================
دل می گفت تو هم در برو خارج :دی ولی راضی نمی شدم هم حزب ول بود هم دلم رضا نمیداد
=============================================================
تو روزنامه ها زده بودن سبحان سربازی که دوبار از مرگ حتمی نجات پیدا کرد
اینجوری بود که معروف شدم به نجات سرباز سبحان 😃
😃
اقا پای مارو قطع کردن فکر کردم دیگه هیچوقت نمی تونم برم جنگ
این داستان ادامه دارد
(این داستان از قبل تا بعد از جنگ ترکیه ادامه دارد پس نگین کی تموم می شه)
😃
😃
Comments
امام اوله ولاغییر
man chi shodam pa in vasat masata? rounde 2e jange yazd ro ki gereft?😛
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
V
o7
توعکسه زده
SAVING PRIVATE RYAN
خو بلد نبودی رایان رو بکنی سبحان
همین دیگه
😃
@ahvazz
شما پنجمین نفری هستی که می گی
بابا جالبیش به همینه
روزنامه طنزه :دی
:دی
ما چاكرتيم
در ضمن ترو خدا سري بعد حتما اول داستان منو آزاد كن
چون اصلا با تركيه اي ها حال نميكنم يه كاري دست خودم ميدم توي آسايشگاه
از من گفتن بود
😃
che bahal😃
ایران و ترکیه کلی جنگ داشتن پس چرا این 4 شماره داره ؟؟
به هر حال موفق باشی سبحان جان
@X.Carter
ممنون
ربطی به تعداد جنگ ها نداره من دارم خاطره می نویسم هر جنگی که شرکت کردم رو بیان می کنم و اتفاقاتی که توش افتاد ممکنه خیلی چیزارو ندیده باشم از اولین جنگ ایران و ترکیه این داتان رو چاپ کردم ادامه داره خاطراتم تا تموم بشه جنگ و ایران برگرده به نقشه :دی
وسطای داستان خوشحال شدم، گفتم دیگه ایشالا شهید شدی
اخه پات رو برای چی قطع کردن؟ نمیشد شدم رو از گردن قطع کنن، خلاص؟
کدوم پا الان قطع شده ؟
چپ ؟ راست ؟ وسطی ؟
@kiavashmaz
کاشکی شهید می شدم خواست امام بیگ ام نبود قسمت نشد
در ضمن من تیر بدی خوردم ولی نجات پیدا کردم برای همین اسم داشتان نجات یرباز سبحان هست :دی
v
v
کی تو جنگ شرکت میکنی که ما هم بیایم تو داستانت ؟؟:چشمک
x.carter +1
داستان علمی تخیلی خوب مینویسیا:دی
@hajariyan :
فکر کنم پای وسطش قطع شده
چون از امروز صبح تا حالا همه جای سبحان دارن ماندانا صداش می کنن :دی در هر صورت احتمالا آخرین داستان جنگ به گوش شما تیر می خوره و بعد به خانوم دکتر المیرا می گن چیکارش کنیم ؟
المیرا هم میگه گردنش رو بزنین :دی
در هر صورت همونطور هم که در کامنت اول نوشته شده
بسوزید که من اول شدم
البته تو اخرای راند من بودم که یه گلوله تانک به ما اثابت کرد مجروح شدیم
شهر پر از ترک ها شد من بردن بیمارستان خودشون اسارت
ولی از اون جایی که دوستان برای ازاد کردن یکی از رهبر ها به کار شده بودن
ما رو هم دیدن که تو این بین ما رو هم با خودشون فراری دادن
وگرنه باید تو الان تو شکنجه گاه ترکها اسیر می بودیم ولی فکر کنم تو این بین جوکر رو هم دیدم
داشت با چند تا از ترک ها صحبت می کرد نمی دونم چی می گفت
v :D
اُه بازم که شهید نشدی ، کی میشه شهید شی از دستت راحت شیم ؟ :دی
هر سری این الیمرا نجاتت میده ! ای کاش یه بار مریض شه ، تیر بخوره ( ای شا الله که نخوره ) یا نتش قطع شه نیاد فایت کنه تا ببینم کی تو رو دوباره زنده می کنه 😐
تو سری 5 شهید نشی خودم شهیدت می کنم
:d
v AND sub bodi
ای بابا دکتر چیه ؟
اون من نبودم
اگر من بودم خودم تیر خلاصت رو میزدم
بعدم اسم شهید و .... برات رد میکردیم
خودت که به هیچ جا نرسیدی
زن و بچه ات عمری از سهمیه شهید و دانشگاه مفتی و .... استفاده کنن
😃😃
دي
ووووت
v
lol
v+s