نجات سرباز سبحان سری سوم

Day 1,500, 00:50 Published in Iran Iran by Marshal Toto

سلام

ادامه داستان تلخ ولی حقیقی رو می گم
دوستان اگه چیزی میگم چیزی بوده که واقعا تو جنگ خودم دیدم ممکنه تو یک جبهه دیگه یک اتفاق دیگه افتاده باشه و من ندیده باشم

خلاصه
هیچی ندیدم
سیاه سیاه
نمی دونم شهید شده بودم یا . . .ولی اینجور که معلومه خواست امام بیگ ام نبوده و من شهید نشده بودم
فقط چندتا صحنه دیدم

بعد چراغ های بیمارستان


و بعد یک خانوم پرستار نمی دونم اسمش چی بود
روی میز کنارم نگاه کردم یک ساعت بود که تاریخش یک ماه گذشته بود فهمیدم که دقیق 32 روزه که اینجام چون تمام بدنم درد می کرد


یهو یکی صدا زد خانوم دکتر المیرا """اونوقت بود که فهمیدم المیراست"""گفتم اینکه تانک بود
من تو خوده جبهه دیدمش نمی دونم گیج شده بودم چرت و پرت می دیدم یا واقعیت بود
به هر حال پانسمانمو عوض کرد و فهمیدم حالم بهتره نگاه به کنارم که کردم دیدم
دیدم چند تخت اونورترم اوضاع انچنان خوب هم نیست تازه پویان کاسپین تیر خورده بود تیر که نه بمب خورده بود فقط خون و روده پیدا بود جاللخالق

یکم براش دعا کردم
ولی خودمم خیلی وضعم بهتره بهتر نبود :دی
به هر حال خیلی وضع بیمارستانو براتون تعریفنمی کنم بعد دو سه روز (36) روز
مارو مرخص کردن
تو راه که اومدم بیرون گفتن اول باید هزینه این یک ماه بیمارستانتو بدی
هر چی به ایندر و اوندر زدیم گفتن نه باید پولشو بدی
منم که خودمو لباس بیمارستان هیچی نداشتم.. رفتم پیش رئیس بیمارستان

""چی می دیدم "" اره
درسته اکانت نابغه رئیس بیمارستان بود هر چی گفتم اقا از من پول نگیر قبول نکرد گفت فقط باید پول بدی یهو منو شناخت گفت تو سبحانی ؟ گفتم پ ن پ پژمانم
گفت تو اکانت قبلیه منو بان کردی دهنت سرویس سه برابر باید پول بدی :دی
خلاصه دیگه کلی التماس کردیم تا دیگه یهو بچه های حزبو دیدم یکیش اسمش هست
لرد دکسی هست یکی نوید و یکی مرتضی و . . خلاصه با کلی التماس پولو جور کردیم
دادیم و داشتیم میومدیم بیرون
که دیدم لیست کسانی که اومدن بیمارتان اونجا گذاشته
عده ایشو نشناختم ولی دوتاش خیلی اشنا بود

hichkas63
Dirtyboy
مثل اینکه دیرتی بوی فلج شده بود اصلا داغون گفتن بردنش تو اتاق عمل از یکماه پیش همونجاست
بیچاره شماره اشتراک داشت برای اتاق عمل
گفتن مثل بشکه آبی شده فقط کلش مونده :دی
خیلی ناراحت شدم اینا برای ایران چه زحمتی کشیده بودن
خلاصه اومدیم بیرون دیدم کلا همه ارم ترکیه دارن!!!!!!برق از کلم پرید
همه عادت کرده بودن ولی یک عده هنوز یک جاهای امید به انقلاب داشتن و داشتن می جنگیدن بعد از کلی گشتن تو فارس حجاریان رو پیدا کردم
گفتم اقا چه خبر گفت سلامتی رهبر . برف اومده تا کمر .بارون زده تا سحر . دسته تبر
بابا کل ایرانو کرفتن یک عده دارن تو شهر های مرزی انقلاب میکنن
گفتم کی گفت چه سوالای بی خودی میکنی چمیدونم
Tazarv
و . ..1
خلاصه کلم شاخ در اورده بود
اومدم بیرون رفتم روزنامه بخرم دیدم تو دکه روزنامه فروشی داوینچی وایساده :دی
یهو ترکی یک چیزایی بلغور کرد من نمی تونستم بخندم قفسه سینم درد می کرد
خلاصه از تعجب داشتم می موردم
گفتم مگه چته پسر چرا ترکی می حرفی گفت سسسسسسسسسسس هیچی نگو من خودمو ترکی جا زدم از بونسشون استفاده کنم :دی
منم گفتم بی خیال حالا یک روزنامه بده من برم
روزنامه رو ورداشتم فقط لیست سیتیزن های صرب رو که دیدم گریم گرفت

زدم زیره گریه
انگار همه عادت کرده بودن تیتر بعدی روزنامه هم این بود

کی ریال زیاد داره یکی میخواد 100 گلد بفروشه
((شایان))

اینم از سی پی :دی
تیتر مهمی بود

این داستان ادامه دارد