به تسخیر بدن اعتقاد دارید؟

Day 931, 02:32 Published in Iran India by E.L.E.A.N.O.R

داستان نامه ا :
(افراد زیر هیجده سال مطالعه نفرمایند.)

تسخیر جسم



هوا سرد شده بود.النور رو به روی دریا ایستاده بود و نسیم سرد بهاری بر روی صورتش نواخته میشد.موج های آب از یکدیگر سبقت میگرفتن تا زودتر به ساحل برسن.نور کمرنگ ماه کامل باعث شده بود که بتوان تا دور دست های دریا رو دید.النور بالاخره بعد از ساعت ها حرکت کرد و صدفی رو به سمت دریا شوت کرد.کامل به فکر فرو رفته بود.

از دور دست ها شخصیت دوم داستان به النور نزدیک میشد.گام هاش رو آروم و با احتیاط بر میداشت که کسی از حضورش با خبر نشه.با شنل سیاهی که پوشیده بود جزیی از شب شده بود.کم کم به پشت النور رسید.کلاهش را برداشت و نگاهی از روی ترحم به النور انداخت.

-میدونم اونجایی.الان وقتشه؟
-آره دیگه کارت تمومه.این بار بهت رحم نمیکنم.
-تو جرات این کار رو نداری.

فرد شنل پوش قهقه ای میزنه و به همون صورت میگه :

-بیا امتحان کنیم.میتونی با زندگی حداحافظی کنی.
-تو آخرش فقط میتونی جسم منو تسخیر کنی.بعدش چی؟روحمو میخوای چیکار کنی؟
-روح مسخرتو میخوام چیکار.من نیاز به جسمت دارم.

و شنل پوش دستانش رو تکان داد.جرقه ای قرمز رنگ به النور خورد و ناگهان همه جا روشن شد.آبشاری از نور بین فرد شنل پوش و النور در جریان بود.بعد از مدتی کم کم نور از بین میره.شنل مردک بر روی زمین میفته.شنل پوش حالا در جسم النور بود.النوری جدید.النوری که میخواست دنیا رو تغییر بده.

اما اون هیچوقت جمله آخر النور اول رو فراموش نکرد.اون گفت که باز خواهد گشت و انتقام خواهد گرفت.با بدنی قدرتمند و قوی تر.

-ای تو روحت !😃


همه این داستان ها برای این بود که بگم این اکانت دیگه برای منه.برای شخصی با نام کوچیک سورنا از تهران و نزدیک نوزده ساله !😃
.